قوله: «و اذْکرْ فی الْکتاب مرْیم»


الآیات الى آخر القصة... این قصه مریم و داستان ولادت عیسى، دل دادن شکستگانست و سبب آسایش غمگنان، و اشارت بنواختن غریبان. و مرهم نهادن بر دل سوختگان، و امید دادن درماندگان. هر چند که اول همه بلا نمودند و محنت، بآخر همه و لا دیدند و آثار محبت، اول که بآن خلوتگاه باز رفته بود و پرده بروى خود فرو گذاشته تا کس او را نبیند، جبرئیل آمد بصورت جوانى ظریف زیبا برابر بایستاد، مریم بترسید که تنها بود، مرد اجنبى دید و جاى خالى و راه گریز نه، تدبیر و حیلت همان دانست که به پناه الله تعالى باز شد و او را بحق ترسانید و گفت: «أعوذ بالرحْمن منْک إنْ کنْت تقیا»


اى مرد که قصد من ضعیفه دارى، آن خداوند که رحمن نام اوست و رحمت او بهمه عالم و بهمه کس رسیده، دانم که مرا در زینهار خود بدارد و از قصد تو ایمن کند! جبرئیل گفت: مترس! من نه آنم که تو پنداشتى! من رسول خدایم، بکارى آمده‏ام، مریم پنداشت که فریشته مرگ است است و بقبض روح وى آمده، گفت: عمرم بسر آمده و اجل در رسیده که بقبض روح آمده‏اى؟ گفت: نه، که آمده‏ام تا ترا بشارت دهم بفرزندى نیکو، پاک، هنرى، مریم را این سخن عجب آمد، گفت: «أنى یکون لی غلام و لمْ یمْسسْنی بشر؟» از کجا مرا فرزندى بود!؟ و هرگز هیچ بشرى بمن نرسیده و هیچ صحبت نرفته!؟ جبرئیل گفت: بارى بدان که آفرینش فرزند نه بمدت و صحبت است، که بقدرت و مشیت است. مریم گفت: هرگز که دید که نباتى بى‏تخم از زمین برآمد!؟ جبرئیل گفت: اول نباتى که بر آمد بى‏تخم بقدرت الله تعالى آمد. پس جبرئیل روح عیسى در وى دمید، از آن بار گرفت. چون وقت زادن آمد، در آن بیابان تنها و غریب و بیکس و بى‏نوا و بى‏کام، گرسنه و هیچ طعام نه، تشنه و هیچ قطره آب نه، و یک رفیق سازگار نه، درد ره خاسته و زادن بعیسى نزدیک گشته، رب العزة میگوید: «فأجاءها الْمخاض إلى‏ جذْع النخْلة» از بى طاقتى و رنجورى پشت بآن درخت خرما بن بازنهاد، بر غریبى و تنهایى و بى‏کامى خود مى‏نالید و مى‏گریید که: اکنون پیش مردم چه عذر آرم و چه گویم؟ که این کودک از کجا آوردم؟ و از کجا بار گرفتم؟ و کودک را بچه شویم؟ و او را چه پوشم؟


تنها خورد این دل غم و تنها کشدا


گردون نکشد آنچه دل ما کشدا

همى گریست و مى‏گفت: «یا لیْتنی مت قبْل هذا و کنْت نسْیا منْسیا». پس چون درد و اندوه بغایت رسید، سخن بریده گشت، و چشم پر آب شد و دل پر حسرت، و مرگ بآرزو خواست، فرمان آمد بجبرئیل که مریم را دریاب که در غرقا بست. جبرئیل (ع) آمد و از بالاى سر وى ندا کرد، اى مریم! دلتنگى مکن و اندوه مدار، «قدْ جعل ربک تحْتک سریا»: اى ولدا سیدا شریفا و بقولى دیگر عیسى که از مادر جدا شد در زیر آن درخت دانست که مادرش دلتنگ است و رنجور، آواز داد «ألا تحْزنی» اى مادر دلتنگ و غمگین مباش و مرگ مخواه بآرزو، چه دانى که در این کار چه تعبیه است و چه دولت؟ آخر بگشاید این کار گشاینده کار! «تبارک الله و سبحانه ما کل هم هو بالسرمد» مریم گفت اى پسر چون دلتنگ نباشم، در این بیابان خشک شربتى آب نه که بیاشامم یا بدان طهارت کنم، عیسى (ع) پاى بر زمین مالید چشمه آب پدید آمد گفت: گفت: یا اماه «قدْ جعل ربک تحْتک سریا»


اى مادر! اینک جوى روان و آب زلال. مریم از آن آب شربتى بیاشامید، و بآن طهارت کرد، سکونى در وى پدید آمد، آرزوى طعامش خاست، عیسى گفت: «هزی إلیْک بجذْع النخْلة». گفته‏اند هفتصد سال بود که آن درخت خشک بى سروى شاخ در آن بیابان مانده بود، الله تعالى آن را نگاه میداشت تا روز ولادت عیسى معجزه وى گرداند، و فرا عالمیان نماید که آن خداوندى که قادر است از چوب خشک رطب آرد، قادر است که بى پدر عیسى را از مادر در وجود آرد. مریم با آن ضعیفى برخاست، و دست فرا آن درخت خشک برد، چون برد، دست وى بآن چوب خشک رسید، تر شد و تازه و سبز گشت و بار آورد، و هم در آن حالت رطب شد و پیش وى ببارید بسر وى.


الهام آمد که ما قدرت آن داشتیم که بى‏آنکه تو دست فرا درخت برى و بجنبانى، رطب پیش تو بیاریم، لکن خواستیم که ترا در آن جنبانیدن دو کرامت پدید کنیم: یکى آنکه در زادن و ضعیفى و بیمارى ترا آن قوت دادیم که درخت بجنبانى، آن ترا نشان کرامت و صدق بود. دیگر آنکه خواستیم که تا برکت دست تو بدرخت رسد، درخت بر آور گردد، تا عالمیان بدانند که هر که در غم و اندوه ما بود، دست وى شفاء دردها بود. مریم گفت: اى پسر، اکنون طعام و شراب راست شد، اما چون مرا گویند این فرزند از کجا آمد؟ چه جواب دهم؟ عیسى گفت: تو دل مشغول مدار که این جواب من خود دهم. جواب آن بود که گفت: «إنی عبْد الله آتانی الْکتاب و جعلنی نبیا» رب العالمین در ازل عالم بود و دانا، که ترسایان در کار عیسى غلو کنند و او را ابن الله و ثالث ثلاثه گویند، در حال طفولیت بر خرق عادت بر زبان وى براند که: «إنی عبْد الله» تا بر ایشان حجت باشد و بر فساد قول ایشان دلیل واضح، و از روى مجادلت با ترسایان گویند، عیسى بآنچه گفت «إنی عبْد الله» از دو بیرون نیست: یا راست گفت یا دروغ، اگر راست گفت قول ترسایان باطل است که هو «ابْن الله» و هو الله و اگر دروغ گفت، آن کس که دروغ گوید، خدایى را نشاید «آتانی الْکتاب و جعلنی نبیا» بر قول ایشان که گفتند پیغامبر بود و در حال طفولیت مکلف و مبعوث. این آیت رد است بر ایشان که گویند. استحقاق نبوت بکثرت طاعت است.


از بهر آنکه از عیسى هیچ طاعت و عبادت نیامده بود و رب العزة او را نبوت داد. تا بدانى که رب العزة آن را که نواخت و کتاب و حکم و نبوت داد، بفضل خود داد نه بعلت طاعت، و آن را که رقم سعادت کشید و اهل محبت گردانید، بلطف و عنایت خود گردانید نه بوسیلت عبادت. آن را که قدم بر بساط تقدم ثابت کرد اگر جهانیان خواهند که خلاف آن بود جز خیبت نصیب ایشان نبود، و آن را که بسیاط سیاست از بساط دین بیفکند اگر عالمیان خواهند که بضد آن پیدا کنند نتوانند.


«و جعلنی مبارکا أیْن ما کنْت» کان من برکاته، اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف و نصرة المظلوم و مواساة الفقیر و ارشاد الضال و النصیحة للخلق و کف الاذى عنهم و تحمل الاذى منهم.


قوله: «و السلام علی یوْم ولدْت» چند فرق است میان محمد مصطفى حبیب الله و میان عیسى روح الله. عیسى خود را گفت: «و السلام علی» و مصطفى عربى (ص) شب قرب و کرامت، بر مقام قاب قوسین از حضرت ذى الجلال، بنعت اکرام و افضال این کرامت یافت که: «السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته». و گفته‏اند:«و السلام علی یوْم ولدْت» سلام اینجا بمعنى سلامتست اى سلامة لى یوم الولادة مما نسبته الى النصارى فى مجاوزة الحد فى المدح، و مما وصفتنى به الیهود من الذم، فلست کما قالت الطائفتان جمیعا. تبرئه ساحت خویش میکند که از گفتار دو طایفه بیزارم و پاک، از گفتار ترسایان که در مدح من غلو کردند، و از گفتار جهودان که در ذم من شروع کردند. «و یوْم أموت»، و روز مرگ امیدوارم که دین سلامت بپایان برم، و فضل و نعمت الله بر خود تمام بینم. «و یوْم أبْعث حیا» و روز رستاخیز بجاى ملامت سلامت بینم، و از اهوال رستاخیز خلاص و نجات یابم.


روى ابو سعید الخدرى، قال: قال رسول الله (ص): «إن عیسى بن مریم ارسلته امه الى الکتاب، فقال له المعلم: قل بسم الله. فقال عیسى، الباء بهاء الله و السین سناء الله، و المیم ملک الله».


و عن محمد بن على الباقر (ع) قال: لما ولد عیسى کان ابن یوم کأنه ابن شهر، فلما کان ابن تسعة اشهر، اخذت والدته بیده و جاءت به الى الکتاب و اقعدته بین یدى المودب فقال له المودب: قل بسم الله الرحمن الرحیم. فقال عیسى: بسم الله الرحمن الرحیم، فقال له المودب: قل ابجد. فقال عیسى: الالف آلاء الله، الباء بهجة الله. و الجیم جلال الله، و الدال دین الله. هوز الهاء هوة جهنم و هى الهاویة، و الواو ویل لا هل النار و الزاء.


زفیر جهنم. حطى حطت الخطایا عن المستغفرین کلمن کلام الله لا مبدل لکلماته.


سعفص صاع بصاع. و الجزاء بالجزاء. فقال المودب لامه: خذى بیده فلا حاجة له الى المودب.


و عن یعلى بن شداد عن النبى (ص) قال: «لیخرجن الله تعالى من النار بشفاعة عیسى مثل اهل الجنة».


و عن سفیان قال: قال عیسى بن مریم: تقربوا الى الله، ببغض اهل المعاصى، و التمسوا رضوانه بالتباعد منهم، قالوا: فمن نجالس؟ قال: من یذکر کم الله رویته و یرغبکم فى الآخرة عمله و یزید فى فهمکم منطقه.


روایت کرده‏اند که عیسى (ع) سیاحى کردى. وقتى در بیابانى میشد، باران در ایستاد، خود را جاى پوشش طلب کرد نیافت، روباهى را دید که از زخم باران در سوراخ خویش میشد، عیسى بگریست گفت: یا رب جعلت لهذا الثعلب کنا و لم تجعل لى! بار خدایا این روباه را جاى پوشش و آرامگاه دادى این ساعت و مرا ندادى! وحى آمد که یا عیسى میخواهى جایى که بدو باز شوى؟ گفت خواهم، گفت در این وادى شو که آنچه میخواهى یابى، عیسى در وادى شد، پیرى را دید که در نماز بود، آن پیر چون عیسى را بدید، نماز خویش تمام کرد. آن گه بدست اشارت کرد که ما ذا ترید؟ چه میخواهى؟ عیسى گفت مرا باران گرفت، جایى طلب کردم که بدو باز شوم. اینجایم نشان دادند، پیر خطى گرد خود در کشیده بود و در آن دایره نماز میکرد و هیچ قطرة باران بوى نمیرسید. عیسى را گفت: قدم در این دایره نه تا باران بتو نرسد. هم چنان کرد، پیر بسر نماز باز شد. عیسى در کار آن پیر تأمل میکرد و باران که بوى نمى‏رسید از آن تعجب همى کرد. چون سلام باز داد گفت: یا شیخ ما قصتک؟ قصه خویش بگو و از حال خویش مرا خبر ده پیر گفت: من وقتى گناهى کردم، اکنون چهل سال است تا از آن گناه توبه میکنم و از حق تعالى عذر مى‏خواهم. عیسى گفت: آن چه گناهست؟ پیر گفت: گناهى که الله تعالى بر من بپوشید و ستر کرد تو چه پرسى از آن؟ من آن گناه با کس نگویم مگر که پیغامبرى را بینم از پیغامبران خداى و با وى بگویم. عیسى گفت: پس من پیغامبر خدایم عیسى مریم با من بگوى! گفت: اى عیسى وقتى بر درگاه رب العزة فضولى کرده‏ام. کارى را که الله تعالى خواسته بود و رانده و کرده، گفتم لیته لم یکن، فانا استغفر الله منه منذ اربعین سنة. فارسل عیسى عینیه بالدموع فقال: انى ارى اخى هذا یستغفر من ذنب لم یخطر لى ببال.